برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

37.

جمعه ای صبح با همسر رفتیم سمت تپه های عباس آباد ... برعکس تابستون که اصلا جا پارک گیرمون نمی اومد زمستونش خیلی خلوت و خووبه ... اول رفتیم آب و آتش و بعد بوستان های اون طرفش و پل طبیعت هم واسه اولین بار دیدیدیم ... کلی پیاده روی کردیم و حرف زدیم ... خوب بود خوش گذشت :) تقریبا دو ساعتی تو پارک بودیم برگشتنی هم اول تصمیم داشتیم بریم پرپروک ولی با دیدن کافه ویونا پامون شل شد و رفتیم اونجا اندازه یه پیتزا پیاده شدیم :)) ... یه میز دو نفره ی خوشکل تو طبقه ی دوم کنار دیوار شیشه ایش نشستیم و آفتاب ملس زمستون هم میتابید ... خیلی خوب بود ... همسری یه اسپرسو و بنده یه کافه گلاسه سفارش دادم ... یکمی هم اونجا نشستیم و یاد قدیما کردیم ... بعد همسری زنگ زد به مامانش و گفت ما واسه نهار میایم ... خلاصه نهار هم جای پرپروک رفتیم خونه قرمه سبزی مادرشوهر پز خوردیم ... بعد از ظهر هم مامان و بابا و داداشی اومدن خونمون و یه لازانیا پختیم و خیلی زووود شام خوردیم چون برادر جان باید هشت و نیم میرسید به اونجایی که بعد یه هفته مرخصی باید میرفت :)) ... شب هم من و همسری یه فیلم دیدیدیم به اسم " the great gatsby " که خیلی قشنگ بود ... البته یکم طولانی بود و ما ادامه اش رو شنبه شب دیدیدیم :)) ... داستان مرد ثروتمندی که هر شب تو خونه اش مهمونی های پر زرق و برقی میگیره به این امید که معشوقه ی قدیمیش هم بیاد اونجا و اون رو ببینه و نهایتا به واسطه ی همسایه اش که از پسردایی ِ اون خانم بوده میتونه اون زن رو ببینه و ماجراهایی که پیش میاد و نهایتا بی وفایی آدم ها ...