-
61.
سهشنبه 18 خرداد 1395 17:37
با تو خوشبختم ... با تو به هر چیزی که میخوام میرسم ... سی و یک سال پیش دنیا اومدی و حالا تو این پنج سال شدی همه ی دنیای من ... دوستت دارم بهترین ... تولدت مبارک + چرا وقتی خوابی بیشتر دلم برات تنگ میشه و دوست دارم همش بغلت کنم و ببوسمت ؟
-
60.
شنبه 21 فروردین 1395 13:19
پیامبر (ص) : بشنو از من آنچه را که به دستور پروردگارم می گویم! هیچ مردی نیست که در کارهای منزل به همسرش کمک کند ، مگر اینکه پاداش او به هر تار مویی که بر بدنش روییده باشد، ثواب یک سال عبادتی است که تمام روزهایش را روزه گرفته و تمام شب هایش را به عبادت ایستاده، شب زنده داری کرده باشد. و خداوند به او ثوابی می بخشد که به...
-
59.
شنبه 21 فروردین 1395 13:12
دیشب بعد از یه مهمونی و یه خستگی که از تنمون در نمی رفت به خاطر بد خوابی دیشب نشستیم به فیلم دیدن و فیلم " Ex machina " رو دیدیم . در کل فیلم بدی نبود . یه مقدار تخیلی بود . خلاصه اش از ویکی پدیا : کالب اسمیث (دومهنل گیلسون) یک برنامهنویس جوان ۲۶ ساله، که برای شرکت «بلوبوک»، محبوبترین موتور جستجوی وب جهان...
-
58.
جمعه 20 فروردین 1395 09:17
دیروز غروب حدودای 6 لباسای رنگی و بهاریمون رو پوشیدیم و رفتیم پیاده روی ... رفتیم یکم هوای فروردین رو نفس بکشیم . و چقــــدر خوب بود پیاده روی تو بلوار کشاورز ، که من تا به حال اونجا پیاده نرفته بودم ... راه رفتن بین درختای سبزی که برگاشون سبز کمرنگه و کلی طراوت و تازگی داره و حال خوب کنه ... از اونجا هم رفتیم پارک...
-
57.
چهارشنبه 18 فروردین 1395 14:22
این ماه هم امید ِ ما سرابی بیش نبود :) همسرم ، مهم ترین آدم زندگی ِ من ... مرسی که همیشه مواظبی که ناراحت نشم و تا از چیزی ناراحت میشم بدو بدو میخوای از دلم درآری و میگی هر چی تو بگـــــــــــی ... یعنی عاجقتم مثله قدیما گفتم :دی
-
56.
چهارشنبه 18 فروردین 1395 14:19
یک شنبه این هفته با همسری فیلم " The Revenant " (بازگشته یا بازگشته از مرگ ) رو دیدیم . با بازی آقای لئو :دی ... که هم فیلم امسال اسکار گرفت هم لئو اسکار برد ... ولی خب خیلی جذاب نبود ... بیشتر از اینکه فیلم قشنگی باشه یا فیلم نامه قشنگی داشته باشه فیلم سختی بود ... فیلم برداری سختی داشت و بازیگری هم سخت بود...
-
55.
یکشنبه 15 فروردین 1395 14:28
سال جدید شروع شد و به سرعت برق و باد تعطیلاتش تموم شد ... خوب بود فقط نتونستیم خیلی تفریح کنیم ... علاوه بر عید دیدنی ها چند تا فیلم ایرانی و خارجی دیدیم و یه روز هم رفتیم پارک چیتگر دوچرخه سواری کردیم که بسیااار چسبید و خوش گذشت ... من کتاب دختر شینا رو خوندم و همسری هم کلی زبان خوند . امیدوارم من و همسری امسال به...
-
54.
یکشنبه 20 دی 1394 17:32
جمعه ای که گذشت مادر شوهر نبود و من و همسری جون هم با هم رفتیم بیرون ... صبح رفتیم تجریش و این بار با مترو رفتیم و باعث شد کلی پیاده روی کنیم ... رفتیم امام زاده صالح و زیارت کردیم و نمازمون رو خوندیم و شروع کردیم به پیاده روی ... اول رفتیم یه مرکز خرید که همسر میگفت تازگیا باز شده به اسم ارگ ... خیلی بزرگ بود و نسبتا...
-
53.
یکشنبه 6 دی 1394 14:16
هفته ی پیش سیزده تا از محصولاتم به پایان رسید :)) . یه طرحی رو زدم و آزمون و خطاش رو هم انجام دادم و به مرجله ی تولید انبوه رسوندم ... دو سه تا مشتری هم داشتم ... اما باید فکر بهتری کنم ... باید یکم بازاریابی کنم ... جاری و مامان همسر هم هر کدوم دو سه تا از کارها رو خواستن البته ... دیگه فکرم درگیر این قضیه هست ......
-
52. تولد
چهارشنبه 25 آذر 1394 10:52
بییست و پنج ساله پیش در چنین روزی من الان یه ساعت بود که به دنیا اومده بودم :دی ... امروز تولد بیست و پنج سالگیه منه ... دیشب هم یه تولد کوچولو گرفتیم ... همسرجون کیک خرید البته کلی برنامه ریزی کرد برد بالا کیک رو فکر کرد من نمیدونم مثلا :دی ... یه شعر قشنگ هم برام گفت و نوشت توی یه کارت و بهم داد ... بعدم که رفتیم...
-
51.
دوشنبه 23 آذر 1394 17:31
چند شب پیش با همسری از ساعت دوازده نشستیم تا ساعت سه فیلم " the girl with the dragon tattoo " رو دیدیم ... بعد اخرش من فهمیدم این کارگردانش دیوید فینچر همون کارگردان فیلم gone girl و seven هست ... فیلماش مدلش تقریبا شبیه همه اما خیلی جالبه ... فیلم دو ساعت و نیمه میسازه جوری که نمیتونی چشم برداری :دی اینم...
-
50.
دوشنبه 23 آذر 1394 17:18
امروز کلی کارایی که مونده بود رو انجام دادم . رفتم آرایشگاه و یه دستی به سر و روم کشیدم و گیسوانم رو تا ته بریدم :)) ... موهای بلندم رو خیلی خیلی کوتاه کردم ... فک نمیکردم تا این حد کوتاه کنه ولی کرد :| ... خوبه عکس هم نشونش دادم حالا همسری بیاد ببینم چه واکنشی نشون میده :)) هیچ وقت منو اینجوری ندیده :دی ... آزمایشگاه...
-
49.
دوشنبه 25 آبان 1394 19:18
تو این مدت یه سری کارای عقب افتاده رو کردم ... آزمایش دادم و بردم دکتر دید و گفت قندت یه کم بالاست کم شیرینی و شکلات بخور و منم متعجب شدم و بعدا با همسر جان که صحبت کردم گفت برای قند خون باید ناشتا باشم و بعد که فهمید نبودم اینجوری شد :| ... هیچ کس هم تو آزمایشگاه نپرسید ناشتایی؟ نیستی ؟ دیدم بعد از یه لیتر خونی که...
-
48.
دوشنبه 25 آبان 1394 19:08
یه وام بیست و پنج ملیونی دادن و مردم همه وا دادن :)) ... پراید بیست تومنی رو چهل تومن به مردم میفروشن ! یه مدت به خاطر گرونی مردم ماشین نخریدن ولی با این شرایطی که وام دادن یعنی مثلا واسه پراید یا تیبا نمیدونم 5 تومن میدن اول و بعد ماهی سیصد چهارصد تومن قسط میدن ... در عرض شش روز هم صد و ده هزار نفر اسم نوشتن :| و بعد...
-
47.
دوشنبه 25 آبان 1394 18:56
جمعه با همسری خونه بودیم و فیلم " pulp fiction " رو دیدیم که اصلا قصه نداشت ... خوشم نیومد از فیلمش ... با اینکه چیزه خاصی نداشت من نمیدونم چطور جزء فیلم های خوب محسوب میشه ... همسری میگفت این اولین فیلمی بوده که زمان جا به جا میشه توش ... یعنی سیر خطی نداره ... حوصله هم ندارم در موردش بنویسم :دی یک شنبه هم...
-
46.
جمعه 22 آبان 1394 00:12
تو این هفته یکی دیگه از کیف هام هم فروش رفت و خدا رو شکر خوب بود ... از دوشنبه همسری رفت ماموریت یزد و منم دوشنبه با مامان همسری و جاری رفتیم مراسم روضه ی یکی از اقوام ... سه شنبه صبح هم رفتم خونه ی مامان اینا تا پنج شنبه که غروب اومدم خونه مون ... دلم برا خونمون تنگ شده بود ... خونه ی مامان اینا حوصلم سر میرفت ......
-
45.
شنبه 16 آبان 1394 18:10
هفته ی پیش فیلم " gone girl " هم دیدیم ... خیلی باحاله فیلم دیدن ما تو زمستونا اینجوریه که شبا یه لحاف میاریم وسط پذیرایی پهن میکنیم و دو تا بالش و یه پتو و لپ تاپ وصل میشه به تی وی و چراغ ها خاموش میشینیم پای فیلم .گان گرل هم فیلم جدیدی بود هم سال ساختش هم داستانش :دی ... جدید بودن سال ساخت هم برای من مهمه...
-
44.
شنبه 16 آبان 1394 17:59
برنامه غروب یا بهتر بگم جمعه شب هفته ی پیش یعنی همین دیشب دیدن فیلم بود ... هوا سرده و بیرون رفتن برای منِ سرمایی خیلی کیفی نداره ... این بود که نشستیم پای فیلم " My Life Without Me " . فیلم خوبی بود ... درمورد زنی بود 23 ساله که شوهر و دو تا دختر داشت و وضع زندگی خوبی هم نداشت و یه کارگر خدماتی بود ......
-
43.
پنجشنبه 14 آبان 1394 17:25
بالاخره بعد از کلی صبر و خرج و پشتکار :دی ... اولین مشتری و پشت بندش دومین مشتری پیداشون شد و ما رو بسی خوشحال نمود ... اولی از تبریز یه کیف سفارشی میخواست و دومی از تهران یکی از کیف های خودم رو خواست که صبر ارسال با پست رو هم نداشت و خواست با پیک براش بفرستم محل کارش ... از روی کنجکاوی اسمش رو سرچ کردم و فهمیدم دکتر...
-
42.
پنجشنبه 14 آبان 1394 16:55
این که بعد از گذشت هشت ماه از سال جدید تازه بیایی و در ِ اینجا را باز کنی و گرد و خاک بگیری حس غریبی دارد ... دست هایم انگار به کیبرد ناآشناست ... حس خاصی موقع تایپ کردن دارم ... یاد روزهای داغ ِ بلاگستان می اندازد مرا ! ... مدت هاست به مدد تلگرام و اینستاگرام و هزار کوفت دیگر دستانم نسبت به اینجا احساس غریبی میکند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اسفند 1393 00:53
...
-
41.
شنبه 18 بهمن 1393 16:30
خب یکشنبه ی هفته ی پیش رفتیم دکتر و ایشون هم گفت دیسکه و زده به سیاتیک و یه سری توصیه ها کرد و نرمش داد که همسری هم از همون روز داره انجام میده ... قبل خواب و بعد از بیدارشدن باید چهار پنج تا نرمش کنه ... دکتر هم گفت که کارش رو شروع کنه و سبک هم کار کنه خودش رو خسته نکنه ... بعدم که استراحت طولانی واسش خوب نیست ......
-
40.
شنبه 11 بهمن 1393 23:07
امروز نهار موسکا درست کردم ! خوشمزه شده بود البته طعمش آشنا بود یعنی جدید نبود ولی خوب بود ... هر روز صبح برای خودم برنامه میریزم که اون روز چه کارهایی بکنم ... امروزم کارام نسبتا انجام شد ... غروبی هم کابینت خوراکی ها رو یه تکونی دادم و تمیز کردم :دی ... مرتب کردم و کلی هم کافی میکس پیدا کردم ! حالا شاید موقع عید با...
-
39.
جمعه 10 بهمن 1393 20:19
همسر جان همچنان در بستره ... جدیدا یه یه نتیجه رسیدیم ... البته مادرشوهر هم امشب گفت ولی خودمونم که داشتیم تحلیل و بررسی میکردیم کشف نمودیم که احتمالا دیسک همسری به خاطر اون هل دادن ِ ماشینه که چند وقت پیش اتفاق افتاده بود ... هل دادن که چه عرض کنم رسما بلند کردن ماشین رو به خاطر اینکه چرخش گیر کرده بود حرکت نمی کرد...
-
38.
سهشنبه 7 بهمن 1393 23:27
این روزها درگیر دیسک کمر همسری شدیم ... از دو هفته ی پیش که رفت باشگاه سر کار کلی تردمیل کرد و بعد هم استخر ، وقتی برگشت کم کم شروع کرد به گفتن کمرم درد میکنه :( ... دیگه جدی نگرفتیم اوایل تا هفته ی قبل که رفت اهواز و برگشت و نتونست بلند شه از جاش ... یعنی روز جمعه ای کاملا چهار دست و پا شد ... تکون میخورد احساس درد...
-
37.
دوشنبه 8 دی 1393 17:40
جمعه ای صبح با همسر رفتیم سمت تپه های عباس آباد ... برعکس تابستون که اصلا جا پارک گیرمون نمی اومد زمستونش خیلی خلوت و خووبه ... اول رفتیم آب و آتش و بعد بوستان های اون طرفش و پل طبیعت هم واسه اولین بار دیدیدیم ... کلی پیاده روی کردیم و حرف زدیم ... خوب بود خوش گذشت :) تقریبا دو ساعتی تو پارک بودیم برگشتنی هم اول تصمیم...
-
36.
چهارشنبه 19 آذر 1393 14:50
جمعه ای غروب با همسر رفتیم بیرون بدون ماشین ... اول رفتیم همسر موبایلش رو داد برای تعمیر بعدم بی آر تی سوار شدیم و فردوسی پیاد شدیم ... پیاده رفتیم انقلاب ... ایده ی من بود تازه میخواستم از امام حسین کلا پیاده بریم که همسر گفت راهش خیلی زیاده ... بعدا هم فهمیدم بهتر بود از چهارراه ولی عصر پیاده میرفتیم :دی ... دیگه...
-
35.
چهارشنبه 19 آذر 1393 14:24
من و همسر جان سرمای شدیدی خوردیم ... امیدوارم این اولین و آخرین سرما زمستون باشه ... اول همسری سرما خورد و شنبه نرفت سرکار و بعدش هم من از اون گرفتم یه مقداری هم شدید تر ... از یکشنبه بعد از ظهر گلوم درد گرفت تا فرداش حالم خیلی بد شد طوری که دوشنبه کلا آبریزش بینی داشتم ... از آخر شب هم شروع کردم به خوردن آموکسی کلاو...
-
34.
یکشنبه 2 آذر 1393 14:36
امروز همسر تا ظهر دنبال کارهای شناسنامه اش بود ! اون آقایی که گم کرده بود هم همراهش تشریف داشت ! قصه هم اینه که همسر برای کارای فروش پروانه نظام مهندسیش شناسنامه و کارت ملی و مدرک تحصیلیش رو میده به اون شرکت خریدار که کاراش رو بکنن و با پست مدارک رو ارسال کنن که وقتی ارسال میشه فقط مدرک تحصیلی همسر توش بوده و خبری از...
-
33.
شنبه 1 آذر 1393 16:23
امروز رفتم پیلاتس ثبت نام کردم ... باز میخوام ورزش کنم :)) ... بعد از کلاس هم اومدم الگوهای پیراهنم رو کشیدم و نهار خوردم و قلاب بافیم رو کامل کردم ... همسر هم امروز ماموریت رفت قم ... ساعت پنج و نیم از در رفت بیرون ... از ده صبح بهش زنگ زدم برنمیداشت !تا دو بیست بار زنگ زدم دیگه داشتم دیونه میشدم ! سابقه نداشت تا اون...