برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

59.

دیشب بعد از یه مهمونی و یه خستگی که از تنمون در نمی رفت به خاطر بد خوابی دیشب نشستیم به فیلم دیدن و فیلم "Ex machina"  رو دیدیم . در کل فیلم بدی نبود . یه مقدار تخیلی بود . خلاصه اش از ویکی پدیا : کالب اسمیث (دومهنل گیلسون) یک برنامه‌نویس جوان ۲۶ ساله، که برای شرکت «بلوبوک»، محبوب‌ترین موتور جستجوی وب جهان کار می‌کند. او به طور اتفاقی برندهٔ یک مسابقه شد و جایزهٔ آن گذراندن هفته‌ای در یک ویلای خصوصی واقع در کوهستان بود، که به مدیر عامل اجرایی با استعداد و منزوی شرکت، ناتان بیتمن (اسکار آیزاک) تعلق داشت. اما به محض ورود به ویلا، کالب متوجه می‌شود که ناتان او را برای شرکت در یک آزمون تورینگ انتخاب کرده است و وظیفهٔ او ارزیابی و سنجش خصوصیات یک هوش مصنوعی پیشرفته بود. آزمایش او بر روی اِیوا (آلیسیا ویکاندر) بود، یک ربات انسان‌نمای فوق پیشرفته که هوش هیجانیش بسیار پیچیده، دلربا و فریبنده‌تر از چیزی بود که این دو نفر می‌توانستند تصورش را بکنند. 


56.

یک شنبه این هفته با همسری فیلم " The Revenant" (بازگشته یا بازگشته از مرگ ) رو دیدیم . با بازی آقای لئو :دی ... که هم فیلم امسال اسکار گرفت هم لئو اسکار برد ... ولی خب خیلی جذاب نبود ... بیشتر از اینکه فیلم قشنگی باشه یا فیلم نامه قشنگی داشته باشه فیلم سختی بود ... فیلم برداری سختی داشت و بازیگری هم سخت بود ... همش تو جنگل بود و تو زمستون و برف ... یه جور دعوای سرخ پوستا با سفید پوستایی بود که داشتن آمریکا رو  میگرفتن ... و بعد هم کشته شدن پسر نقش اصلی داستان و تلاش برای زنده موندن پدرش و انتقام گرفتن ... به جز اینا چیزه خاصی واسه گفتن نداشت :| 


51.

چند شب پیش با همسری از ساعت دوازده نشستیم تا ساعت سه فیلم " the girl with the dragon tattoo "  رو دیدیم ... بعد اخرش من فهمیدم این کارگردانش دیوید فینچر همون کارگردان فیلم gone girl و seven  هست ... فیلماش مدلش تقریبا شبیه همه اما خیلی جالبه ... فیلم دو ساعت و نیمه میسازه جوری که نمیتونی چشم برداری :دی اینم خیلی جالب بود ... اولش در مورد یه روزنامه نگار بود و بعد موازی با اون یه داستان یه دختری هم نشون میداد که یه مدلی بود ولی خیلی باهوش بود و کلی اطلاعات از آدما میتونست پیدا کنه ... بعد اون روزنامه نگاره یه کاری بهش پیشنهاد میشه ... اینکه قاتل یه دختری که چهل سال پیش کشته یا ناپدید شده رو پیدا کنه ... بعد کلی داستان و اتفاق که این وسط افتاد و در نهایت اون دختره میاد و همکار اون روزنامه نگار میشه و با هم مساله رو حل میکنن . و اون دختر هم نمرده بود از ترسش خودش رو گم و گور کرده بود ... اصلا نمیشه توضیح داد فقط باید دید :دی 

47.

جمعه با همسری خونه بودیم و فیلم " pulp fiction " رو دیدیم که اصلا قصه نداشت ... خوشم نیومد از فیلمش ... با اینکه چیزه خاصی نداشت من نمیدونم چطور جزء فیلم های خوب محسوب میشه ... همسری میگفت این اولین فیلمی بوده که زمان جا به جا میشه توش ... یعنی سیر خطی نداره ... حوصله هم ندارم در موردش بنویسم :دی

یک شنبه هم به جای دوشنبه رفتم خونه ی مامان اینا ... چون بابابزرگ بود و مامان هم تا زا مدرسه برگرده سه میشد ... رفتم که هم تنها نباشه هم نهارش خیلی دیر نشه ... جمعه شب همسری دو تا از کیف جدیدا رو برد بالا و مامان همسری هم یکیش رو برداشت :دی ... هر چی هم اصرار کردم پولش رو داد ... خلاصه آمار فروش داره میره بالا کم کم :)) 

45.

هفته ی پیش فیلم " gone girl " هم دیدیم ... خیلی باحاله فیلم دیدن ما تو زمستونا اینجوریه که شبا یه لحاف میاریم وسط پذیرایی پهن میکنیم و دو تا بالش و یه پتو  و لپ تاپ وصل میشه به تی وی و چراغ ها خاموش میشینیم پای فیلم .گان گرل هم فیلم جدیدی بود هم سال ساختش هم داستانش :دی ... جدید بودن سال ساخت هم برای من مهمه فیلم های قدیمی رو دوست ندارم معمولا :دی ... داستان در مورد نویسنده ای بود به نام امی که با مردی ازدواج میکنه و در پنجمین سالگرد ازدواجش تصیم میگیره به دلایلی همسرش رو ترک کنه و یا فرار میکنه و جوری فرار میکنه و ناپدید میشه که همه فکر کنن همسرش اون رو کشته ! یعنی قشنگ دلیل و برهان درست میکنه و نقشه میکشه ... همسرش هم رابطه اش سرد شده بود هم انگار علاقه ای به همسرش نداشت هم اینکه بهش خیانت کرده بود و با یه دختر بیست ساله رابطه داشت و همه ی اموال هم برای زن بوده و جدا شدن براش راحت نبوده ... خلاصه ما که تا وسط های داستان دلمون واسه خانومه میسوخت یه حرکاتی ازش دیدیم که فهمیدیم خود خانومه نیمچه دیونه هست ! و آخراش که بعد از کشتن یه مرد برگشت خونه دلمون واسه آقاهه سوخت :دی ... کلا فیلم پیچیده و جالبی بود ... من دوسش داشتم ...