برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

52. تولد

بییست و پنج ساله پیش در چنین روزی من الان یه ساعت بود که به دنیا اومده بودم :دی ... امروز تولد بیست و پنج سالگیه منه ... دیشب هم یه تولد کوچولو گرفتیم ... همسرجون کیک خرید البته کلی برنامه ریزی کرد برد بالا کیک رو فکر کرد من نمیدونم مثلا :دی ... یه شعر قشنگ هم برام گفت و نوشت توی یه کارت و بهم داد ... بعدم که رفتیم بالا و کیکش رو دیدم خیلی خوشگل بود ... عکس گرفتیم و شمع گذاشتیم و کادو گرفتیم و کیک خوردیم ... خوب بود همه چی ... جاری بهم یه روسری زرشکی کادو داد و مامان همسری هم یه ست لباس تو خونه ای ... همسری هم که کادوش رو سه ماه پیش داد ... گوشی خوشگلم ...ولی هی دوست داشت بازم برام یه چیزی بخره عزیزم :XXX . دوست دارم ... ممنونتم برای همه زحمت هایی که میکشی ... ممنونم برای خوشحال کردنم ... 


شعر همسری رو هم اینجا واسه خودم مینویسم که بمونه ... 

در طالع خوشبخت ورق های کتابم   / تو خاص ترین دانه دردانه آسی

لبخند به لب های تو زیبایی محض است  / مانند گل سرخ به گلدان کلاسی

خرداد من آن دامن عنابی و سبز است  / شهریورم آن پیرهن قرمز و یاسی

دی ماه اگر سرد و ستم پیشه و عاصی  /  آغوش تو تن میکنم از جای لباسی

هر ثانیه دیوانه ترم میکنی اما    /    از این همه دیوانه شدن ها نهراسی

چشم تو مرا حبس ابد کرده و لبهات  /  محکوم به اعدام به یک جرم سیاسی

امروز که میلاد تو شد ، بیست و پنج از   / میلاد تو بگذشته و از سال مرا سی 


...


51.

چند شب پیش با همسری از ساعت دوازده نشستیم تا ساعت سه فیلم " the girl with the dragon tattoo "  رو دیدیم ... بعد اخرش من فهمیدم این کارگردانش دیوید فینچر همون کارگردان فیلم gone girl و seven  هست ... فیلماش مدلش تقریبا شبیه همه اما خیلی جالبه ... فیلم دو ساعت و نیمه میسازه جوری که نمیتونی چشم برداری :دی اینم خیلی جالب بود ... اولش در مورد یه روزنامه نگار بود و بعد موازی با اون یه داستان یه دختری هم نشون میداد که یه مدلی بود ولی خیلی باهوش بود و کلی اطلاعات از آدما میتونست پیدا کنه ... بعد اون روزنامه نگاره یه کاری بهش پیشنهاد میشه ... اینکه قاتل یه دختری که چهل سال پیش کشته یا ناپدید شده رو پیدا کنه ... بعد کلی داستان و اتفاق که این وسط افتاد و در نهایت اون دختره میاد و همکار اون روزنامه نگار میشه و با هم مساله رو حل میکنن . و اون دختر هم نمرده بود از ترسش خودش رو گم و گور کرده بود ... اصلا نمیشه توضیح داد فقط باید دید :دی 

50.

امروز کلی کارایی که مونده بود رو انجام دادم . رفتم آرایشگاه و یه دستی به سر و روم کشیدم و گیسوانم رو تا ته بریدم :)) ... موهای بلندم رو خیلی خیلی کوتاه کردم ... فک نمیکردم تا این حد کوتاه کنه ولی کرد :| ... خوبه عکس هم نشونش دادم حالا همسری بیاد ببینم چه واکنشی نشون میده :)) هیچ وقت منو اینجوری ندیده :دی ... آزمایشگاه هم رفتم و جواب آزمایشم رو گرفتم ... اومدم خونه دوش گرفتم و غذا درست کردم ... آشپزخونه رو جارو پارو کردم ... حالا هم میخوام برم نماز بخونم ... فردا هم اگه هوا خیلی آلوده نباشه میرم بازار خرید هام رو تکمیل میکنم و کارم رو شروع میکنم :) ... 

* امروز برنامه سمت خدا آقای فرحزاد حرف قشنگی زد میگفت ما وقتی داریم یه سفر طولانی میریم و یه شب بین راه تو هتل یا کاروانسرا یا هرچی استراحت میکنیم خیلی اهمیتی به اونجا نمیدیم گیر نمیدیم که چرا پرده اش کثیفه ، تختش فلانه مبلش اینحوریه ... چون میدونیم یه شبه و فردا میریم و این تو سفرمون خیلی بی اهمیته ... حالا زندگی تو دنیا هم همینه اگه بدونیم که زندگی این دنیا و آخرت مثل یه قطره آبی هست در کنار یه دریا اونوقت اینجوری سفت به دنیا نمیچسبیم ... سختی هاش انقدر اذیتمون نمیکنه ... ای کاش همیشه این جمله ها یادمون بمونه ... 

عشق یعنی همین که دیروز دم مترو کلی منتظرم شدی که منم برسم تنهایی نیام خونه چون میترسم :دی ... دوست دارم