برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

4.

عشق و ارامش شاید همین باشه که شب قبل از خواب ادا بازی هامون تمومی نداره ... وقتی صدام رو سر میدم و میخونم سلام من به تووووو یار ی قدیمیییییییی .... و تو سعی میکنی با من بخونی و بحث سر اینکه کی درست میخونه و اخرش که من شروع میکنم به خوندن و تو با دستات جلوی دهنم رو میگیری و میخندیم و بعد نمیدونم چی میگی که شروع میکنم بلند حمد و توحید رو به ترتیل بخونم ! و تو تا آخر گوش میدی و بازم یه تیکه ای میپرونی و من شروع میکنم پتو رو جمع کردن به سمت خودم و برمیگردم و میگم من کم کسی نیستم و تو دوبار به شوخی این جمله رو یه جوره دیگه میگی :)) ... دوباره خندیدن من که تمومی نداره و آغوش ِ تو که اینم تمومی نداره :)