برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

5.

دیروز نزدیکای ظهر آقایی که قرار بود بیاد لوستر ها رو نصب کنه اومد و تا عصر کارش طوول کشید ... خیلی تمیز کارش رو انجام میداد ... فرآیند طولانی ای بود درآوردن لوسترهای قبلی و زدن جدیدها ... پذیرایی ، آشپزخونه و اتاق خواب و اون اتاق که آخرش لامپ زدیم :) ... خیلی قشنگ شد ... فقط حیف که همسر جان سر بستن لامپ یکی از حباب های لوستر آشپزخونه رو شکستند و ما  حیران و ناراحت که حالا چی کار کنیم ... قراره بریم اونجایی که خریدیم ببینیم میتونیم یه حباب به قیمت گزاف ازشون بخریم ! وگرنه آیزمون ناقص میشه :((

کلی هم لامپ کم مصرف خریدم به قیمت صد و پنحاه و پنج هزار تومان !!! 

پروژه ام رو دادم برای صحافی ... امروز آماده میشه و فردا میبرمش برای استاد به امید خدا ... 

امروز هم همش در حال مطالعه و بررسی شغل آیندم بودم :))