برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

15.

دوباره زندگی برگشته به روال ، اصلا نفهمیدم این عید چه جوری گذشت و چی خوردیم و چی کارا کردیم ! تقریبا همه اش به عید دیدنی گذشت ... دو سه روز ِ آخر یکم بی کار شدیم ... دو بار هم پاگشا شدیم ، خونه دایی م همسری و خونه خاله پ ، که دماوند بود و یه روز رفتیم اونجا ... یه روز هم مهمونی خونه جاری بودیم و دو روز بعدش هم شب شام مهمونی خونه ی ما بود ... این اولین مهمونی رسمی بود که من برگزار کردم ! و خدا رو شکر خوب بود ... غذاهام سالاد ماکارونی و فسنجون و چیکن استراگانوف بود و دسر هم ژله رولتی و پان اسپانیا ، به علاوه ماست و خیار و دوغ و دلستر ... فرداش که سیزده به در بود هم همه رفتیم بالا و سبزی پلو ماهی خوردیم و تا بعد از ظهر نشستیم ، غروب که اومدیم پایین من بی حوصله بودم و به زور ِ همسری بی هدف راهی شدیم به یه سمتی و آخرش که شب شده بود و هوا تاریک از دار آباد سر در آوردیم و یکم پیاده روی کردیم و حرف زدیم ... خوب بود و خوش گذشت . دو روز بعدش هم با بابا رفتیم سمت "س" خونه بابابزرگ که تنها بود و اونجا هم کل ِ یه روز و نصفی رو خونه نشسته بودیم . جمعه بعد از شهر برگشتیم و به این شکل تعطیلات عید 93 رو به پایان رسوندیم :)) و تو این شونزده هفده روز حتی نتونستیم بریم سینما و فیلم خط ویژه رو ببینیم یا حتی یه فیلم ِ هالیوودی تو خونه ببینیم ... حالا بعد از گذشت چند روز زندگی برگشته به روال ِ سابقش و من عاشق ِ این روالشم ! :)