برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

18.

جمعه قرار بود ظهر بریم تالاری که عمو" م " ِ همسری میخواست سور بده ، برای خونه نو ! من که فکر میکردم خانواده همسری این بار هم مثل عروسی دیره دیر راه میفتن واسه خودم خوشحال خوشحال بودم ... نگو بابا از یازده آماده بود و میگفت بریم ! زود تر از ما هم راه افتادن ... من تا از حموم دربیام و موهام رو اتو کنم و آرایش و آماده سازی و خوشگل سازی ساعت شد دوازده و بیست ! جاری و برادر شوهر هم یکم زودتر راه افتاده بودن ، خلاصه سه تا خانواده با سه تا ماشین رفتیم و هر کدوم هم از یه راه ! ولی خب ما زود تر از همه رسیدیم :) من قرار بود که کت دامن سورمه ایم رو بپوشم اما فقط قرار بود :| وقتی دامنش رو پوشیدم کیپ ِ کیپ بود :( ... دیگه واقعا باید لاغر شــــــــــــم ! در نتیجه لباس سفیده ام رو پوشیدم ! تقریبا فامیل های نزدیک بودن در حد برادر و خواهر و بچه هاشون  ... کلا شش تا میز بودیم ... تالارش هم قشنگ بود ! نهار کوبیده و جوجه کباب بود با سوپ و ژله و سالاد ... تا بعد از سه بودیم و راه افتادیم ... رسیدیم خونه و بعد از ظهر با همسر نشستیم کارتون Frozen رو دیدیم ... قشنگ بود ... البته انیمیشن برای همسری میان برنامه ای بود بین افساااانه ی شجـــــــــاعان !