برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

24.

اینکه ماه ها حرفی نمیزنی دلیل بر حرف ندارشتن نیست ، یه وقتایی انقدر پشت هم حرف برای گفتن داری که نمیدونی کدومش رو بگی ! و اینجوری میشه که بیخیال حرف زدن میشی ! تابستون امسال پر بود از اتفاق ، کلاس خیاطی ِ جدیدم رو شروع کردم ! خیلی جاها با همسر رفتیم ، توچال ، دربند ، جمشیدیه ، لویزان ... ، ماه رمضون و ماموریت های هفتگی همسر و بعدش دعوت کردن دوستام که یک شب کنار هم بودیم و خاطره شد :) ... کنکور برادر و اعلام رتبه اش و ناراحتی مون برای رفتنش به شهرستان و نذر و نیازهامون و بعد کورسوی امید و کلی بدو بدو و مصاحبه و در نهایت رسیدم به خواسته مون و قبول شدنش تو تهران :) ... و حالا راهی کردن مامان و بابا برای حج ! دیروز ساعت نه صبح با دو تا عمو ها جلوی در مسجد با چشمای اشکی مامان بدرقه شون کردیم ... ساعت سه و نیم پروازشون بود و تقریبا ساعت نه مامان اس ام اس داد که رسیدن ... انشالا صحیح و سالم حج شون رو به جا بیارن و برگردن :)