برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

25.

دیروز قرار بود بریم پیش خیاط که هر چی بهش زنگ میزنیم گوشیش رو برنمیداره ... نمیدونم کجا رفته ، مادر شوهر هم هفته ی دیگه یه مراسم نامزدی دعوته و به لباسش احتیاج داره ... دانشگاه برادره هم هنوز زمان ثبت نام رو اعلام نکردن ... امروز یکی از دوستاش که رشته ی خودش کرمان قبول شده زنگ زده بود و میگفت انتخاب واحد کردن کلاساشون هم از شنبه شروع میشه ... بچه باز دپ شده بود که واسه خودشون رو هنوز اعلام نکردن :) ... پنج شنبه و جمعه هم رفتم نمایشگاه های پاییزه بوستان گفت گو و مصلی ... خوب بود ... یه مقداری خرید درمانی کردیم :دی ... امروز هم داشتم فایل های ورد و تکست هاردم رو مرتب میکردم ... نمیدونم چرا انقدر چیز میز ذخیره کردم که یه روزی بشینم بخونمشون ! حالا کدوم روز نمیدونم ... این متن هم تو یکی از تکست هام بود ... 


وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن

به تمام جزئیاتش...

به لبخند بین حرف هایش..

به سبک ادای کلماتش،

به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش..

به چشم هایش خیره شو..

دستهایش را به حافظه ات بسپار...

گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند...