از پنجشبه اون هفته که گفتم هوا هنوز گرم مونده یهو با کاهش چشمگیر دمای هوا مواجه شدیم :دی قشــــنگ حس زمستون بهم دست داده ! یه جوریه هواش ... نمیدونم چرا یه طوریم میشه انگار یادآور کلی حس غریب تو وجودمه ! یاد آور دانشگاه ... خاطرات با همسر ... یاد آور روزهای سرد ولی شیرین عقد و بیرون رفتن هامون تو سرمای زمستون ... مهر ماه ، ماه قشنگ عروسیمون ... داره یک سال میشه ... همش از شهریور یاد پارسال می افتم ، یاد دغدغه هامون ، کارهای زیادمون ، تکمیل جهیزیه و آوردنش خونه و چیدنش ، آماده شدن برای مراسم عروسی ... چقدررررررر ذوق داشتیم ، چقدر آرزوی زود تر زیر یه سقف رفتنمون رو داشتیم ... چقدر روزهای شیرینی بود ... یادش بخیر ... شاید دلتنگی و بغض این روزهام واسه اینه :)
از چهارشنبه ی هفته ی پیش که برادر اومد مرخصی تا دوشنبه اینجا بود ... دوشنبه شب با هم رفتیم که بره دانشگاه ... سرما هم خورده بود این وسط ! حالا خدا کنه زودتر خوب شه وگرنه اذیت میشه ... جمعه هم مهمون داشتیم دایی و پسرخاله اومدن خونمون و یه ساعتی بودن ... با مامان اینا هم در تماسیم خدا رو شکر اعمالشون رو کامل انجام داده بودن فقط مامان دیگه براش پا نمونده بود گمونم:( ... ایشالا که قبول باشه ... از صداش معلوم بود یه جور حس خوبی داره ! تو دعای عرفه هم تو تی وی همش دنبال مامان و بابا می گشتم آخرم نشونشون ندادن :)) ...