برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

30.

از پنجشبه اون هفته که گفتم هوا هنوز گرم مونده یهو با کاهش چشمگیر دمای هوا مواجه شدیم :دی قشــــنگ حس زمستون بهم دست داده ! یه جوریه هواش ... نمیدونم چرا یه طوریم میشه انگار یادآور کلی حس غریب تو وجودمه ! یاد آور دانشگاه ... خاطرات با همسر ... یاد آور روزهای سرد ولی شیرین عقد و بیرون رفتن هامون تو سرمای زمستون ... مهر ماه ، ماه قشنگ عروسیمون ... داره یک سال میشه ... همش از شهریور یاد پارسال می افتم ، یاد دغدغه هامون ، کارهای زیادمون ، تکمیل جهیزیه و آوردنش خونه و چیدنش ، آماده شدن برای مراسم عروسی ... چقدررررررر ذوق داشتیم ، چقدر آرزوی زود تر زیر یه سقف رفتنمون رو داشتیم ... چقدر روزهای شیرینی بود ... یادش بخیر ... شاید دلتنگی و بغض این روزهام واسه اینه :) 

از چهارشنبه ی هفته ی پیش که برادر اومد مرخصی تا دوشنبه اینجا بود ... دوشنبه شب با هم رفتیم که بره دانشگاه ... سرما هم خورده بود این وسط ! حالا خدا کنه زودتر خوب شه وگرنه اذیت میشه ... جمعه هم مهمون داشتیم دایی و پسرخاله اومدن خونمون و یه ساعتی بودن ... با مامان اینا هم در تماسیم خدا رو شکر اعمالشون رو کامل انجام داده بودن فقط مامان دیگه براش پا نمونده بود گمونم:( ... ایشالا که قبول باشه ... از صداش معلوم بود یه جور حس خوبی داره ! تو دعای عرفه هم تو تی وی همش دنبال مامان و بابا می گشتم آخرم نشونشون ندادن :)) ...