برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

31.

به قول همسر هفته ی پیش این موقع کولر روشن میکردیم الان باید شوفاژ روشن کنیم :دی ... هوا خیلی سریع از این رو به اون رو شد ... کلا این سال های هوای معتدل نداریم ... گرم و سردن ! ... خیلی سرد شده ... صبح که بیدار میشم قشــــنگ یخ میزنم ! الان هم آستین بلند تنم کردم نشستم :دی ... پنج شنبه و جمعه نبودیم ... هوای اونجا هم به شدت سرد بود انقدر که من زیر لحاف یخ میزدم :)) ... با برادر هم در تماسم ، انگار خیلی بهشون سخت میگیرن ! صداشون دراومده دیگه ... مامان اینا هم چهارشنبه شب حرکت کردن به سمت مدینه ... دیگه ازشون خبری ندارم ... امروز زنگ میزنم ببینم در چه حالن ... خاله هم دیشب زنگید ... انگار میخوان هفته ی بعد بیان ! فک نمی کردم کسی بخواد بیاد چون ولیمه ی مامان و بابا هفته ی بعدشه ... به هر حال خیلی مشغولیت ذهنی دارم ... نمیدونم چه مسئولیت هایی دارم وباید چی کار کنم !!