برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

33.

امروز رفتم پیلاتس ثبت نام کردم ... باز میخوام ورزش کنم :)) ... بعد از کلاس هم اومدم الگوهای پیراهنم رو کشیدم و نهار خوردم و قلاب بافیم رو کامل کردم ... همسر هم امروز ماموریت رفت قم ... ساعت پنج و نیم از در رفت بیرون ... از ده صبح بهش زنگ زدم برنمیداشت !تا دو بیست بار زنگ زدم دیگه داشتم دیونه میشدم ! سابقه نداشت تا اون ساعت یه تماس هم نداشته باشه ... گوشیش هم که برنمیداشت دیگه بدتر ! نت هم نبود از تو سایت تلفن شرکت رو بردارم ! دوبار از 118 گرفتم هر چی زنگ زدم شرکت شون کسی جواب نمیداد ... آخر شروع کردم به شماره هایی که خودش از سرکار بهم زنگ میزنه زنگ زدم ! یه خانومه گوشی رو برداشت ... میخواستم با رییس شون صحبت کنم که جلسه بود ! دیگه خودمو معرفی کردم و گفتم جریان رو ... شماره موبایل همکاری که همراش بود رو بهم داد ... به اونم ده بار زنگیدم بر نمیداشت ... دیگه داشتم میمردم از دلشوره همین طوری اشکام میومد! دوباره زنگ زدم به خانومه ! باز تلفن راننده و کارگاه اونجا رو داد بهم ... دیگه راننده که برداشت خیالم راحت شد ... گوشی رو داد دستش ... منم شروع کردم گریه کردن که چرا نزنگیدی بهم ... همسر هم گفت موبایلش رو جا گذاشته ! بعدم عذرخواهی کرد ... دیگه نشد زیاد حرف بزنیم ... حالا منتظرم بیاد تنبیه اش کنم :دی