برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

35.

من و همسر جان سرمای شدیدی خوردیم ... امیدوارم این اولین و آخرین سرما زمستون باشه ... اول همسری سرما خورد و شنبه نرفت سرکار و بعدش هم من از اون گرفتم یه مقداری هم شدید تر ... از یکشنبه بعد از ظهر گلوم درد گرفت تا فرداش حالم خیلی بد شد طوری که دوشنبه کلا آبریزش بینی داشتم ... از آخر شب هم شروع کردم به خوردن آموکسی کلاو ... حالا یکم بهترم ... هم یک شنبه هم سه شنبه رفتم خونه مامان اینا ... سه شنبه هم همسری یه روزه رفت اهواز و برگشت ... الان هم زنگید گفت حسابت رو چک کن ... دیدم یه تومن ریخته به حسابم که پونصد تومنش واسه تولدمه و پونصد دیگه اش هم واسه نظام مهندسی اش هست که من توش شریکم :دی ... حالا امسال تصمیم گرفتیم که برم باهاش یه دستبند بخرم ... همسری گفت میخوای برو تبلت یا موبایل بگیر ولی فعلا دوست دارم دستبند طلا سفید بخرم :دی تا مناسبت های بعدییییی :)) ... پارسال تولدم همسری برام بافت خرید با سیصد و بیست تومن پول ... یعنی در کل چهارصد تومن ... حالا امسال صد تومن به کادومون اضافه شد خدا رو شکر :)) ... یک شنبه هم تود جاری بود که همسرش برای کیک خرید و ما هم بودیم ، دیگه امسال ما چیزی نخریدیم یعنی هم یادمون نبود هم مریض بودیم ... ولی مادرشوهری براش یه تی شرت گرفت ... کادوی شوهرش هم نمیدونم چی بود :دی ... فردا هم کلاس خیاطی دارم ... پدر استادمون فوت کرده و دو هفته هست کلاسمون تشکیل نشده ... حالا امروز زنگ زدم گویا فردا کلاس داریم ... باید امروز الگوی شلوار رو بکشم ... غذا هم میخوام عدس پلو درست کنم :)