برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

36.

جمعه ای غروب با همسر رفتیم بیرون بدون ماشین ... اول رفتیم همسر موبایلش رو داد برای تعمیر بعدم بی آر تی سوار شدیم و فردوسی پیاد شدیم ... پیاده رفتیم انقلاب ... ایده ی من بود تازه میخواستم از امام حسین کلا پیاده بریم که همسر گفت راهش خیلی زیاده ... بعدا هم فهمیدم بهتر بود از چهارراه ولی عصر پیاده میرفتیم :دی ... دیگه کلی راه رفتیم و حرف زدیم عجقولانهههه ... هوا هم سررررد بود خیابون ها تقریبا خلوت بود ... یه جوری سوت و کور بود دوست داشتم مغازه ها باز باشه و همه جا نورانی :دی ... برگشتنی هم با هم رفتیم سینما ایر.ان فیلم "شیار143" رو دیدیم سانس ساعت ده ... از کتابفروشی اش هم من کتاب ریحانه ی بهشتی و همسر هم "طاعون " آلبرکامو رو خرید به امید اینکه خونده بشن :دی ... سی دی فیلم " شب های روشن " هم خرید که هنوز ندیدم ... فیلم اش هم فیلم قشنگی بود هر چند با توجه به تبلیغاتش و صحبت هایی که شده بود فکر میکردم خیلی بهتر باشه ولی در کل خوب نبود ... گریه دار بود و یکم ریتمش کند بود ... در واقع تو اکثر فیلم های دفاع مقدس به شهدا میپردازن ولی این در مورد مادر یه شهید یا یه مفقودالاثر و رنج و سختی و انتظاری که کشیدن بود ... فضای خونشون جالب بود و من رو یاد قدیمای مادرجونم و کاراشون مینداخت ... لهجه اشون هم بد نبود ... بازی مریلا زارعی هم خوب بود ... در کل فیلمی بود برای مادرای کشورمون و سختی ها و زحمت هاشون :)