برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

39.

همسر جان همچنان در بستره ... جدیدا یه یه نتیجه رسیدیم ... البته مادرشوهر هم امشب گفت ولی خودمونم که داشتیم تحلیل و بررسی میکردیم کشف نمودیم که احتمالا دیسک همسری به خاطر اون هل دادن ِ ماشینه که چند وقت پیش اتفاق افتاده بود ... هل دادن که چه عرض کنم رسما بلند کردن ماشین رو به خاطر اینکه چرخش گیر کرده بود حرکت نمی کرد ... حالا خدا کنه خوب شه ... هفته ی دیگه احتمالا بره سرِ کار دیگه ... تا یک شنبه بمونه خونه و بریم دکتر ببینیم چه نظری داره ... پنج شنبه به مامان اینا گفتم بیان اینجا ... من که سه شنبه نرفتم دلم تنگیده بود ... دیگه با کلی اصرار اومدن ... و شب هم تا یازده موندن ... نهار خورشت مرغ و آلو و هویج پختم و شب هم نون و پنیر و گوجه و خیار خوردیم ... چسبید ... دخی خاله اینا هم مکه ان ... هفته ی دیگه برمیگردن ... امروز صبح هم خاله پ و شوهر و بچه هاش اومدن عیادت همسری و یه ربع بعدش کم کم همه اومدن پایین .. اول بابای همسری اومد ، بعدش هم مامانش و "ر " و بعدم خاله "ف" و آخرش هم داداش و زن داداش همسر جان اومدن ... یکم بعد هم همه رفتن ... ما هم نهار نداشتیم ... یه سیب زمینی تخم مرغ زدیم و لالا کردیم ... اینم از جمعه ی ما ... :)