برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

40.

امروز نهار موسکا درست کردم ! خوشمزه شده بود البته طعمش آشنا بود یعنی جدید نبود ولی خوب بود ... هر روز صبح برای خودم برنامه میریزم که اون روز چه کارهایی بکنم ... امروزم کارام نسبتا انجام شد ... غروبی هم کابینت خوراکی ها رو یه تکونی دادم و تمیز کردم :دی ... مرتب کردم و کلی هم کافی میکس پیدا کردم ! حالا شاید موقع عید با اونا پذیرایی کردم :)) ... نمیدونم بده این کار یا خوبه :دی ... البته فک کنم کار با کلاسیه ! :)) دیگه با همسری یه دم نوش دارچین و زنجبیل و عسل هم زدیم و شب هم یه چای سبز نوش جان کردیم ! دیگه داریم هِلثی ! :)) میخوریم ! :دی 

دیشب هم با فیلم" time traveler's wife " رو دیدیم که قشنگ بود ... داستان زن و شوهری به اسم کلر و هنری که هنری یه مسافر زمانه و میرفته تو بچگی های خانومه و از همونجا هم باهاش آشنا میشه و تو جونی ِ خانومه باهاش ازدواج میکنه ... در واقع اون آقا یه مشکل ژنتیکی داشته مشکلاتی که واسش به وجود میاد و ... خلاصه یه داستانی بود دیگه :دی 

آها یه چیزی هم یادم رفت بگم ... دیشب تو خواب یهو صدای باروووو ن و رعد و برق شدید میومد ... خیلی شدید ... دونه های بارون محکم میخوردن رو زمین ... از صداش بیدار شدم .. اولش گیج بودم که صدای چیه اما بعدش که حالیم شد همت نکردم پاشم از جام ... همونجا یه حس خوبی داشتم فقط میدونم تو دلم گفتم خدایا هیچ کس تو بارون رحمتت بی سر پناه نباشه ...