برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

41.

خب یکشنبه ی هفته ی پیش رفتیم دکتر و ایشون هم گفت دیسکه و زده به سیاتیک و یه سری توصیه ها کرد و نرمش داد که همسری هم از همون روز داره انجام میده ... قبل خواب و بعد از بیدارشدن باید چهار پنج تا نرمش کنه ... دکتر هم گفت که کارش رو شروع کنه و سبک هم کار کنه خودش رو خسته نکنه ... بعدم که استراحت طولانی واسش خوب نیست ... یعنی مثله قدیما نمیگن باید یکی دو ماه بخوابی ... همسری هم از دوشنبه رفت سر کار ولی خب ساعت کارش رو یکم کم کرد و بعدش هم سه شنبه و چهارشنبه رو رفت استخر و کلی تو استخر راه رفت ... با دو سه تا از پیرمرد های دیسکی هم دوست شده کلی راهنماییش کردن :)) ... این از این ... فردا هم عازم اهوازه :| ... 

دخی خاله هم پنج شنبه از مکه اومدن و جعه شب هم مراسم داشتن تو تالار ! دیگه ما هم دعوت بودیم ولی خب به چند دلیل نرفتیم ... یکی کمر هسر و راه رفتنش که اذیتش میکنه و تو ماشین هم که جا نمیشدیم دو تا کمر دردی داشتیم اذیت میشدن ... دیگه اینکه پنج شنبه شب خونه خاله ف همسری دعوت بودیم ... دیگه نرفتیم ولی مامان اینا رفتن و جمعه شب هم برگشتن ... دیگه حالا خبرا هنوز بدستم نرسیده ... 

خونه خاله هم فقط خانواده ی خودمون بودیم ... شام هم جوجه کباب گرفته بود ... جالبه برام همسری اینا هر جا دعوت باشن یه جعبه شیرینی میخرن میبرن فرقی هم نمیکنه خواهر و برادر باشه یا دورتر ... خانواده ی مادریش هم که انقدر خواهر و برادر اهل تعارف هستن که آدم تعجب میکنه رابطه ی خواهر برادری انقدر تعارف و بفرما نفرما نداره !! 

امروز هم رفتم پاساژ رضا کلی برا همسری خرید کردم ... سه تااا شلوار خریدم . سرمه ای و قهوه ای و کرم ... خدا کنه اندازه اش باشه ... یه بلوز تو خونه ایه زمستونی و جوراب هم خریدم ... منتظرم بیاد بپوشه