برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

43.

بالاخره بعد از کلی صبر و خرج و پشتکار :دی ... اولین مشتری و پشت بندش دومین مشتری پیداشون شد و ما رو بسی خوشحال نمود ... اولی از تبریز یه کیف سفارشی میخواست و دومی از تهران یکی از کیف های خودم رو خواست که صبر ارسال با پست رو هم نداشت و خواست با پیک براش بفرستم محل کارش ... از روی کنجکاوی اسمش رو سرچ کردم و فهمیدم دکتر یکی از رشته های علوم پایه هست و احتمالا تو محل کارش کاره ای  هست ... وقتی منتظر پیک بودم و داشتم آشپزخونه رو جارو میکردم به خودم فکر کردم ... به اینکه شاید منم میتونستم همچین سرنوشتی داشته باشم اگه همون موقع انتخاب رشته پافشاری روی رشته مهندسی نمیکردم و میرفتم علوم پایه بهترین دانشگاه ایران رو میخوندم و مطمئنن ادامه اش هم میدادم ... اون وقت فکر کردم دیگه قطعا با همسر جان آشنا نمیشدم ... شاید دوستان دانشگاهم به دوستان دوست داشتنی الانم نبودند ... اون وقت الان به همچین کاری علاقه مند نمیشدم و منتظر پیک نبودم :دی ... و خلاصه زندگیم شکل دیگه ای بود ... نمیدونم چی خوبه چی بد ... ولی فکر کردم خیلی خوبه اگه همیشه دعا کنم خدا بهترین راهی رو که میتونم برم جلو پام بذاره :)