برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

46.

تو این هفته یکی دیگه از کیف هام هم فروش رفت و خدا رو شکر خوب بود ... از دوشنبه همسری رفت ماموریت یزد و منم دوشنبه با مامان همسری و جاری رفتیم مراسم روضه ی یکی از اقوام ... سه شنبه صبح هم رفتم خونه ی مامان اینا تا پنج شنبه که غروب اومدم خونه مون ... دلم برا خونمون تنگ شده بود ... خونه ی مامان اینا حوصلم سر میرفت ... فایل های لپ تاپم رو مرتب کرده بودم و دیگه هیچ کاری نداشتم بکنم ... نشستم فیلم پل چوبی رو دیدم ...مامان هم یه روزه سرمای سختی خورد ... بابا هم رفت که بابابزرگ رو بیاره این جا ... منم جمع کردم اومدم خونمون ... امشب که بخوابم صبح زود همسری جون هم رسیده ... دلم خیلی براش تنگ شده ... چهار روزه ندیدمش :((