برگی از عمر

روز نوشت ها

برگی از عمر

روز نوشت ها

50.

امروز کلی کارایی که مونده بود رو انجام دادم . رفتم آرایشگاه و یه دستی به سر و روم کشیدم و گیسوانم رو تا ته بریدم :)) ... موهای بلندم رو خیلی خیلی کوتاه کردم ... فک نمیکردم تا این حد کوتاه کنه ولی کرد :| ... خوبه عکس هم نشونش دادم حالا همسری بیاد ببینم چه واکنشی نشون میده :)) هیچ وقت منو اینجوری ندیده :دی ... آزمایشگاه هم رفتم و جواب آزمایشم رو گرفتم ... اومدم خونه دوش گرفتم و غذا درست کردم ... آشپزخونه رو جارو پارو کردم ... حالا هم میخوام برم نماز بخونم ... فردا هم اگه هوا خیلی آلوده نباشه میرم بازار خرید هام رو تکمیل میکنم و کارم رو شروع میکنم :) ... 

* امروز برنامه سمت خدا آقای فرحزاد حرف قشنگی زد میگفت ما وقتی داریم یه سفر طولانی میریم و یه شب بین راه تو هتل یا کاروانسرا یا هرچی استراحت میکنیم خیلی اهمیتی به اونجا نمیدیم گیر نمیدیم که چرا پرده اش کثیفه ، تختش فلانه مبلش اینحوریه ... چون میدونیم یه شبه و فردا میریم و این تو سفرمون خیلی بی اهمیته ... حالا زندگی تو دنیا هم همینه اگه بدونیم که زندگی این دنیا و آخرت مثل یه قطره آبی هست در کنار یه دریا اونوقت اینجوری سفت به دنیا نمیچسبیم ... سختی هاش انقدر اذیتمون نمیکنه ... ای کاش همیشه این جمله ها یادمون بمونه ... 

عشق یعنی همین که دیروز دم مترو کلی منتظرم شدی که منم برسم تنهایی نیام خونه چون میترسم :دی ... دوست دارم