-
2.
پنجشنبه 21 آذر 1392 19:34
امروز دوبار اون پسر معلول رو دیدم ... همون که با مادر پیرش تو واگن خانوم ها سوار میشه ... یه وقت هایی یه حرف هایی میزنه ... همه بهش و به مادرش نگاه می کنند .... اون ها حتما عادت کردند به نگاه کرده شدن ! من اما هر بار بغض گلوم رو فشار میده و چند قطره اشک با قدرت تمام سعی دارن که سرازیر بشن ... ذهنم درگیر میشه ... اون...
-
1.
چهارشنبه 20 آذر 1392 18:34
اینکه امروز ، روز ِ شلوغی داشتم حالم رو بهتر کرد ! با تحویل پروژه ام حالا حس پرواز دارم ! حس ِ رهایی ... رفتم بانک و رمزم رو فعال کردم ... بعد هم کارگزاری و بعد از کلی معطلی ثبت نام کردم :) حتی امروز وقت کردم برم در مورد کلاس ورزشم پرس و جو کنم !! کلاس بافتنی هم ثبت نام کردم :) اومدم خونه کیک پختم ! حالا هم واسه شام...